|
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه و ویرانه خویش به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بی جا و تباه
می برم تا که ز تو دورش سازم زتو، ای جلوه امید محال می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد، می رقصد اشک آه، بگذار که بگریزم من از تو ، ای چشمه جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید شعله آه شدم ، صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست می روم، خنده به لب، خونین دل می روم از دل من دست بردار ای امید عبث بی حاصل نظرات شما عزیزان: [ جمعه 19 ارديبهشت 1393
] [ 11:14 ] [ رضاخطر ]
|
|
[ طراحي : 9pars ] [ Weblog Themes By : 9pars ] |