قسمت ... شانس ... تقدیر ... خدا ...
سهمم را از کدامیک طلب کنم ؟
کوه ... دریا ... سکوت ... یار ... تنهایی .... خدا
کدامیک به آرامشی که سالها درطلبش بوده ام میرساند ؟؟؟
پول .. طلا ... دلار ... معرفت ... محبت ... عشق ... خدا
کدامیک مرا به خوشبختی میرساند ؟
نمیدانم
زمانی می پنداشتم که جواب تمام سوالاتم خداست و خواست او
اما امروز ..
نمیدانم من از خدا دور شده ام یا او از من میگریزد ؟
نمیدانم او هم از بودنم ناراحت است یا نه ؟ نمیدانم او هم از شنیدن
صدای پراز فریادم خسته شده یا نه ؟
کاش گوشهای گناهکارم توان شنیدن
حرفهایش را از لابه لای
سکوت پر مفهومش داشت ...
کجایی خدا ؟
تو هم از من بریدی؟
تو هم دیگه عذاب آور شدم نه ؟
میدونم تو هم ازمن خسته ای ...
و من چاره ای جز تو ندارم ...
ببخش این مزاحم هر لحظه رو که همیشه ناراضیه ...
نظرات شما عزیزان:
پریا
ساعت21:02---7 بهمن 1392
در کالج مالزی ، از دانشجویان خواسته شد تا با حداقل کلمات ممکن داستان کوتاهی بنویسند این داستان باید حول سه موضوع زیر می چرخید:
1. مذهب
2. سکس
3. راز
داستان کوتاه زیر در کل کلاس نمره ی A+ گرفت:
((خدای خوبم، من حامله ام؛ یعنی کار کیه؟))